سبحانسبحان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

پسرم کیان

هورررا...

راستی ....موقع بر گشتن از مسافرت فهمیدیم فندق مامان دندون در آورده... مادر قربون مروارید کوچولوت بشه.... http://niniweblog.com/images/smilies/cut/cut%20(13).gif ...
28 ارديبهشت 1393

اردیبهشت 93

چند روز مونده به روز پدر خانوادگی رفتیم ساری...سبحان کوچولوی ماهم هفت ماه وبیست روزشه ویه مسافرت نسبتا طولانی رو تجربه کرد .خیلی بهمون خوش گذشت.. ...
28 ارديبهشت 1393

یک ماهگی سبحان کوچولو

هوووورررراااااا...سبحان کوچولوی ما امروز یک ماهه شد.. کوچولوی ما خوشحالیم که سالم و سر حالی.. پسرک کوچولوی ما خوابالو  و شکموس .از صبح منتظرم که یا خوابش نیاد یا گرسنه نباشه تا ازش عکس بندازم و براش بزارم اینجا...ولی هنوز منتظرم... جوجوی مامان زود بیدار شو تا یه عکس ناز نازی ازت بندازم... ...
10 ارديبهشت 1393

تولد

سلام..چند وقتیه که به وبلاگ اقا کوچولوهام سر نزدم..اخه اول برنامه های رایانم بهم ریخت ..بعد شارژ اینترنتم تموم شد ..بعد اسباب کشی کردیم ..بعد هم کوچولومون غافلگیرمون کرد ..وچند روزی هم بیمارستان بودیم ..وباز اومدم تا براتون بنویسم..گل پسرای خوب مامان... قرار بود اسم جو جو مون کیارش باشه ..اما من وبابا تصمیم گرفتیم که اسم اقا کوچولو رو سبحان بزاریم.. خوش اومدی گل مامان امیدوارم زندگی زیبایی داشته باشی و لبهای قشنگت همیشه خندون باشه.. جوجو کوچولوی مامان به خاطر مشکل تنفسی یازده روز تو بیمارستان بستری بود اما حالا دیگه خوشحال وسالمه ..وما خدا رو شاکریم که یه پسر سالم دیگه به ما هدیه داده.... امروز سبحان ما بیست وهفت روزهس عکس...
27 مهر 1392

یک روز خوب

چند روزی بود که دلت برای حدیث جون (دختر عمه)تنگ شده بود.... تااینکه چهارشنبه باهم رفتیم رستوران وموقع جداشدن چشمای خوشگل شما پر از اشک شد ...چونکه با حدیث جون کم بازی کرده بودی بابایی هم اجازه داد بری خونه ی عمه تافردا بیایم دنبالت... خدا رو شکر خیلی بهت خوش گذشته بود ... ...
29 تير 1392

کوچولوی 200 روزه

دیروز فرشته ی کوچولو ی توی دل مامان 200 روزه شد  کوچولوی من  شما دیگه حسابی بزرگ شدی ...اقای دکتر گفت که یک کیلو و 222گرم شدی..یعنی حسابی تپل وناز شدی ماکه بی صبرانه منتظر اومدنتیم وبرات ارزوی سلامتی میکنیم... امیدوارم دویست ساله شی ...
25 تير 1392

کیان ودوستش آرین -دریاچه ی چیتگر(خلیج فارس)

سلام.. از اونجایی که قراره خیلی زود به خونه ی جدیدمون بریم ...شما بعداز ظهر سه شنبه رو با دوست خوبت آرین جون گذروندی... من ومامان ارین شما رو به دریاچه ی چیتگر بردبم وشما اونجا حسابی بازی کردید...بعد هم چهارتایی شام رفتیم بیرون....ومن خوشحال از خوشحالی شما پسر عزیزم! اینم عکسهات ...
13 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کیان می باشد